تلویزیون روشن بود. دخترهی کرهای، نصف شب، کنار دریاچه نشسته بود. بعد تو روز کنار گندمزار طلایی رکاب میزد. بعد بارون شدیدی میومد و تو ایوان نشسته بود و تماشا میکرد. بعد داشت با ولع غذا میخورد. تمام موقعیتهاشو دوست داشتم. غذا خوردن، دوچرخهسواری، اون نورِ فوقِ نشاطبخش و رنگ طلایی طبیعی، سکوت نیمهشب و آب، بارون. دوست داشتم یعنی دلم میخواست همون لحظه بومیسازیشدهی اون موقعیتها برام پیش میومد. ولی خب چرا نمیفهمم زندگی در ل
مثل بعضی از حرف هایش که برای من عجیب بود ،اون روز هم یهو سر کلاس گفت:
یعنی چی توی کانال ها و پست های اینستاییتان می نویسید، اگر شب جمعه هوایت نکنم،می میرم.خب توی دلتون و تنهایی هایتان این شعار را بگویید
نمی دانم ،شاید من بد برداشت کردم اما دلم میخواست بهش بگم:
گاهی وقت ها یک حرفی را می زنی و رد می شوی.حالا یا شعاره یا یک باور قلبی یا حتی اعتقادته.اون وقت کلی مخاطب مثل عابرای پیاده از جلوی نوشته و حرفت رد می شوند.بعضی های میخوانند و ته دلشان می گوی
چند روز پیش اتفاقاتی افتاد که منو کلی ریخت بهم..
درواقع شدیدا با حقیقت هایی رو به رو شدم
چیزایی که هی ادم میخواد بهش فکر نکنه و خودشو بزنه به اون راه، ولی اون مثل چی هی خودشو میندازه وسط و ابراز وجود میکنه که هی فلانی!خودتو گول نزن
من هستم
خوبم هستم:)
الان که مینویسمش بنظرم چیز مهمی نیست اصلا
واسه غر زدن گله کردن چیزایی وجود داره خب؟
ولی خب اکثرمون وجه مثبت زندگیمون بیشتر وجه دوست نداشتنیشه!!
مگه نیس؟
بیاین بشماریمشون دوست داشتنی های زندگیو
چه حس قشنگی داره
اول صبحی
صدای باد و بارون؛ وزیدن یه نسیم مدایم از پس پنجره...
چه خوبه؛ شکل یه موسیقی که سکوت این روزا رو میکشه و به آدم انگیزه میده برای بیدار موندن؛ برای زندگی کردن...
منظورم از بیداری صرفا بُعد فیزیکی خواب و بیدار بودن نیست؛ منظورم بیدار شدن و بیدار موندن و زندگی کردنه نه زنده بودن
شاید جالب باشه نظارهی بهار رو از پشت پنجره ؛ بین در و دیوار؛ بین یه مکعب که بهش میگیم اتاق...
درسته این بهار میتونست قشنگتر باشه ولی میشه هم از ی
دلم میخواد بگم هیچوقت میاید به کسی که میخواد کنکور بده بگید خب شاید اینو قبول نشدی برو یه آزمون دیگه ام ثبت نام کن و برای اونم بخون؟من وقتی قراره که برای حوزه بخونم آزمون بدم، چون بهش علاقه دارم نهایت تلاش و وقتم رو روش میذارم و اصلا به قبول نشدن فکر هم نمیکنم.اما وقتی شما اینجوری صحبت میکنید و دائم انرژی و حس منفی میدید که "اگر نشد، اگر نشد.." با سابقه ای که از خودم دارم میدونم که با این حس های منفی اطرافم هیچکدوم رو قبول نمیشم.من اگر قرار باشه
انتظاری که زندگی رو مختل نکنه و تمام جوانب کارها و افکارت رو تحت شعاع قرار نده انتظار نیست!
در این شش سال لحظاتی هست که هنوز برام تکراری نشده هرچند که دهها بار تکرار شده، لحظاتی که کاملا قابل پیشبینی هستند و هر بار ناب بودنشون رو تا اعماق وجودم حس میکنم. لحظات خداحافظی و لحظات دیدار!
لحظهی خداحافظیای که سنگینی دلتنگی رو به جان میخرم، لحظهای که همه و همه پنهانش میکنند تا ضعیف نشم تا بتونم ادامه بدم، لحظهای که فقط آرمین و صداقت
باورم نمیشه هنوز بیدارم با این که از خستگی دارم میمیرم و رو به بیهوشیم خواب قصد نداره سراغم بیادو دچار بی خوابی شدم.
تصمیم گرفتم تو امروز زندگی کنم. همون حرف که فکر کنی امروز اخرین روزه زندگیت اگه باشه چیکار میکنی. یه خورده شبیه شعاره این جمله. اما امروز هوس کردم بشینم روزای اول وبمو که ساخته بودمو بخونم. جدا از این که چقدر عوض شدم و چقدر اون موقع دلم میخواست تو همچین وضعیتی باشم دیدم چقدر تو زمان روزا مهمه. این که تو هر روزتو بهترین خودت باش
علی رغم میل باطنیم و رؤیای سحرخیزی توی تابستون...صبح های تابستون رو اکثرا تا ١١اینطورا خوابم
اما امروز از دم دمای طلوع آفتاب...هوا هنوز گرگ و میش بوده بیدارم...تو حالت درازکش ...تیک تیک های قلبم...تعدد نبضم...راه هوایی که دیگه بسته شده و به زور یه کمی غذا میرسونه به ریه هاش!
حالا چند ساعتی گذشته و دیگه آفتاب پهن شده کف اتاق...
مامانم داره ملافه ی جدید آماده میکنه ...بابام شبیهِ هرروز مغازه رو باز میکنه و من فکر میکنم سنگفرش های سپه سالار هرچقدر هم جذا
خب این هم از عید و تعطیلات
روزهای عجیبی بودند،باران هایی رو تجربه کردیم که نفهمیدیم عذابن یا رحمت
از طرفی خیلی ها آواره و داغدار شدند،از طرفی زمین ها و رودها و سدها پر از آب شدند....
توی فضای مجازی عده ای آه و ناله میکردن و از خدا شکایت میکردن
عده ای از درد مردم طنز ساختند و خندیدن
عده ای این مصیبت هارو ربط دادند به شعارهای مرگ بر فلان و فلان و گفتند انرژی منفی همین شعارها دامنمون رو گرفته
عده ای در جوابشون فیلم هایی از سیلهای کشورهای دیگه به خص
به نام خداوندی که بزرگتر از آن است که وصف شود
فیلم نگاه نمیکردم ولی یه دیالوگش گوشم رو تیز کرد و باعث یه گفتگوی طویل شد
میگفت:تو حق نداری ناامید بشی حق نداری
قسمتی از گفتگوی درونم:
واقعا حق نداریم؟؟چرا نداشته باشیم؟؟
_چون تا وقتی زنده ای باید زندگی کنی باید رو به جلو باشی
این حرفا همش شعاره اینارو کسایی میگن که خودشون اونقدر دچار درد نشدن
_ ینی تو بهتر از خدا بهتر از اولیاءش میفهمی؟؟
خب نه ولی واقعا خسته شدم
_فکر نمیکنی از یه جایی باید خودت رو
بسمه تعالی
در چندین سال گذشته رسانه های اروپایی و آمریکایی از انعکاس مراسم میلیونی اربعین خودداری می کنند و هر چند این عملکردشان در تضاد مستقیم با شعاره های فریبنده ی غرب است،ولی چنین عملکردی سوالات زیادی را در اذهان انسانهای آزاده جهان ایجاد کرده است.که چرا و به چه علت
رسانه هایی که در چندین سال با تمام توان در انعکاس وحشی گری های داعش که به نوعی دست ساخته ی غرب و صهیونیسم بود هیچ حد و مرزی برای خود قائل نبودند.
رسانه هایی که سعی می نمایند
برای تحلیل هرچیزی فقط یک لحظه وجود داره که مهمه.
تو اون لحظه هست که بالاخره وزن یه تصمیم یا یه برداشت سنگینی میکنه و تو تصمیمت و برداشتت میشه اون کفهای که سنگینتره.
یعنی یه «لحظه» هست که تو به نتیجه میرسی.
و فکرکردن که خودش مجموع لحظاته درواقع تلاشیه برای یافتن اون لحظه. بعضی تصمیما خیلی روتین شده مثل وقتی که از خواب بیدار میشی و یه «لحظه» تصمیم میگیری پاشی بری دست و صورتتو بشوری و بیای. دقیقا یه «لحظه» هست تصمیم دست و صورت شستن. بعضی تصمیم
ما که بالاخره زنده هستیم و زندگی میکنیم حداقل بهتر زندگی کنیم!
ینی اگه زندگی یه دریا باشه و مشکلات موج های دریا، اگه فقط شنا بلد باشیم ینی فقط زنده ایم!اما اگه موج سواری یاد بگیریم میتونیم در کنار سختی هایی که داره از زندگی لذت ببریم!
کتاب جدید When (کی) در مورد این مسئله حرف میزنه که بهترین زمان برای انجام فلان کار چه وقتیه؟
اینکه میگن سحرخیز باش تا کامروا باشی فقط یه شعاره سیستمیه یا واقعی؟
اینکه میگن بین وعده های غذایی از صبحانه نباید گذشت، ی
درباره این سایت